شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
  • ۰۰/۱۰/۱۲
    537
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

475

۱۷
دی



قبل از خواب کلیپ جدید اون خواننده ی مزخرف رو دیده بودم. کلاه روسی و بازوبند نازی نشانش، خونم رو به جوش آورده بود. یه ساعت قبل از نماز صبح بیدار شدم و تایپ کردم و تایپ کردم و نهایتا، کل متن رو پاک کردم. برای استدلال کردن در مورد بدیهیات خیلی خسته بودم. خسته م. چشمم به ساعت که افتاد، دیدم که ای وای بر من. با این وضعیت دارم از پرواز جا میمونم. پروسه ی سنگین آماده کردن امپراطور نینی رو طی کردم و بعد به سیل خروشان ماشین هایی پیوستیم که توی تاریکی صبح و با چراغ های قرمزشون، مثل یه رودخونه از مواد مذاب به نظر میرسیدن. خورشید داشت طلوع میکرد و کل دریاچه ی چیتگر رنگ خون گرفته بود. من هم ته گلوم مزه ی خون می داد و مغزم انگار مدت ها بود بهش خون نرسیده بود. اون لحظه یهو حسی اومد سراغم. حس کنده شدن از یه مرحله ی زندگی و ورود به یه مرحله ی دیگه. اسمش چی بود؟ نمیدونم. هر چی که بود، زندگی دیگه اون راه پر رمز و راز نبود. بیشتر شبیه یه ظرف یکدست فرنی بود با شیرینی کم.


  • ۰ نظر
  • ۱۷ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۷
  • ۱۸۷ نمایش
  • شبگرد