شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
  • ۰۰/۱۰/۱۲
    537
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

روز دوم

۲۹
آبان

 

امشب، بدون اینکه از قبل برنامه ای داشته باشم، با سه تا بیست ساله ی شلوغ رفتم رستوران. غیر از شلوغ کاری و آبروریزی که سر گرون بودن منوی رستوران درآوردن (واقعا گرون نبود!) و البته لگد پرونی های گاه و بیگاه امپراطور نینی، میشه گفت شب خوبی بود. از بودن توی جمع معذب نبودم و اون فاصله ی کیلومتری رو بین خودم و اون ها احساس نمی کردم. بین حرف هاشون، حس کردم که چقدر این ها زلالن و چقدر آرمان و آرزو هنوز توی وجودشون زنده ست. بعد برگشتیم خونه و امپراطور نینی رو بردم بخوابه. از بعد از سفر اربعین، شب ها زودتر می خوابه و این ساعت خواب رو با چنگ و دندون حفظ کردم. چون به هر حال برای رشدش لازمه. برای اینکه بخوابه، وانمود کردم که بیدار نیستم و اون هم خیلی تلاش کرد که بیدارم کنه و بعد از نیم ساعت جنگ یک طرفه، شکست خورد و خوابید. همونطور که توی تاریکی به سقف زل زده بودم، به این فکر کردم که چقدر خوب میشد اگر تمام سقف رو ستاره ی شب تاب می چسبوندم. شاید یه روزی اگر خودمون خونه داشته باشیم، همچین کاری رو انجام بدم.

از صبح چیز زیادی یادم نمیاد. کار خونه بود و این وسط، کمی مطالعه. به لطف قطعی اینترنت، کار رو تعطیل کردم و از صاحب کار هم هیچ خبری نیست. نبود اینترنت، انگار منو پرت کرده توی یه قاره و اون رو پرت کرده توی یه قاره ی دیگه!

پست قبلی تقریبا ناقص موند. برنامه داشتم امشب ادامه ش بدم ولی دیدم، دوست ندارم اون همه سیاهی و نگرانی رو دنبال خودم بکشم. هرچقدر هم وانمود کنیم که به زندگی واقعی برگشتیم، باز هم در بخش های پنهانی ذهنمون و بدون اینکه قصدش رو داشته باشیم، پرونده این قضایا بازه و ذره ذره اعصابمون رو له می کنه. می دونید کی دقیقا می فهمیم که چی شده؟ وقتی اینترنت وصل بشه و ببینیم تموم مرز بندی ها عوض شده. روی این ویرانه ای که باقی مونده، جناح های فکری عوض شده و آدم هایی که روزی همفکرمون بودن، شاید نباشن و آدم هایی که روزی همفکرمون نبودن، شاید حالا همفکرمون باشن که این مورد دوم بعیده. زیادی شور این قضایا رو درآوردم و توی ذهنم بزرگنماییش کردم؟ نمیدونم شاید. امیدوارم اینطور باشه.

 

  • ۴ نظر
  • ۲۹ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۳
  • ۱۴۳ نمایش
  • شبگرد

روز اول

۲۸
آبان

 

بدون هیچ دلیلی خاصی، قصد دارم ده پست روزمره بنویسم. این پست ها، شاید خیلی بی مزه و حوصله سر بر باشن، شاید هم خوندنی باشن.

 

***

 

بعد از یه مدت طولانی رفتیم مشهد. مغزهامون شدیدا قفل بود و این تنوع می تونست حالمون رو بهتر کنه. حدس می زدیم هوا سرد باشه. بنابراین، طیفی از لباس های گرم شامل بلوز شلوار پاییزی تا کاپشن اسکیمویی برای امپراطور نینی برداشتم. یه گوشه ای از چمدون هم برای خودم موند که وسایلم رو چپوندم و البته دفتر لغتم رو برداشتم در حالی که می دونستم عمرا بهش نگاهی نمیندازم. رفتیم و اتاق رو تحویل گرفتیم و بعدش رفتیم حرم. هوا ابری بود و همه چیز برق می زد. با اینکه بارها و بارها حرم امام رضا رفتم، باز هم اون وسط گیج شدم. شاید دلیلش اینه که دوست دارم بی هدف گشت بزنم. در هر صورت، سوتی های پی در پی مسیریابی من، همیشه بخشی از سفره. روز دوم سفر، اوضاع به هم ریخت. برای نماز صبح بیدار شده بودیم که اولین جمله ای که شنیدم این بود: "مردک بووووووق بالاخره کار خودش رو کرد! "  

در این چند ماه اخیر، هر کسی که سرش توی حساب و کتاب بود می دونست که باید منتظر اتفاقاتی باشیم و با چند نفری که صحبت کرده بودم، همه می گفتن شوک بنزینی، قراره بحران ایران رو وصل کنه به بحران عراق و لبنان و البته سوریه. من هم هر بار می گفتم عمرا همچین خریتی نمی کنن و اگر قراره کشور به هم بریزه، باید منتظر انتخابات باشیم و قیمت بنزین عوض نمیشه. ولی خب، اون ها درست می گفتن!

من هم یه چند تا فحشی نثار باعث و بانی ش کردم و روزم رو شروع کردم. خبر بد، لحظه ی اول چندان شوکه م نکرد ولی بعد، مثل یه جوهر سیاه، کل وجودم رو گرفت. اعصاب نداشتیم و امپراطور نینی هم تصمیم گرفته بود شیطنت و بی حوصلگی ش رو چند برابر کنه. خدا میدونه که اون روز چقدر انرژی صرف کنترل خشمم کردم و البته دو بار ناموفق بودم. اواخر روز بود که این جمله رو شنیدم: بالاخره شروع شد.

مملکت ریخته بود به هم.

 

 

  • ۹ نظر
  • ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۵:۵۵
  • ۱۴۴ نمایش
  • شبگرد