453
- ۰ نظر
- ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۰
- ۱۹۸ نمایش
تقریبا هشت سالیه که تلویزیون خیلی خیلی کم می بینم. در حدی که چند ماه آنتن تلویزیونمون خراب بود و اصلا به صرافت تعمیرش نمیفتادیم. دو شب پیش که توی مهمونی تلویزیون روشن شد، من و امپراتور نینی مثل ندیده ها نشستیم به تماشا. یادم نمیاد سریال کدوم شبکه بود ولی بازیگر مهراوه شریفی نیا بود که نقش یه دختر چادری رو داشت که با یه آرایش بسیار چندش، روبروی یه مرد نشسته بود و بازخواستش میکرد که چرا غیبش زده بود و چرا مادرش برای خواستگاری زنگ نمیزنه و ته ش با گفتن بیشعووور با هم آشتی کردن.
من بعد از دیدن این صحنه شاخ درآوردم از این سریال های آشغالی که صدا و سیما به خورد ملت میده. اصلا مباحث اعتقادی به کنار، واقعا شما حاضرید به همسرتون بگید بیشعور؟ من آدم مودبی نیستم ولی انصافا یادم نمیاد در تمام این سال ها، به خودم اجازه داده باشم محض شوخی حتی فحش بدم به همسرم. کاش یاد بگیریم صمیمیت معنی ش فحش دادن نیست. به همه فحش بدیم، ولی به همسرمون نه!
+چرا اینقدر وقت کم میارم؟ چرا اینقدر خسته میشم؟
عوامل زیادی بر اخلاق یک مادر اثر گذاره: دلدرد شبانه داشتن یا نداشتن بچه، حساسیت غذایی داشتن، زردی داشتن در بدو تولد، مریض شدن های پشت سر هم، وضع مالی، مشکلات خانوادگی، افسردگی و...
پس وقتی نصف مشکلات دیگران رو هم نداریم، ژست من چه مادر خوبی هستم نگیریم :)
این رو البته به خودم میگم.
پی نوشت:راستی، شما عروسک ایرانی قشنگ با کیفیت سراغ دارید؟ که بشه انداختش توی ماشین لباسشویی و بچه هم بتونه یا خیال راحت گازش بگیره
طبق صحبتی که داشتیم، قرار شد پستی در مورد مطالعه ی گروهی جنایت و مکافات بنویسم. فکر میکنم که خوبه مدت زمان بیست روز رو برای مطالعه کتاب در نظر بگیریم. برای اینکه بفهمیم هر روز چند صفحه باید بخونیم، تعداد صفحات کتاب رو تقسیم بر بیست می کنیم و میزان مطالعه هر روزمون بدست میاد. برای مثال، کتابی که تهیه کردم، چاپ سوم انتشارات نگاهه و آقای اصغر رستگار ترجمه ش کرده. تعداد صفحات کتاب 711، در نتیجه، روزی سی و پنج صفحه باید بخونم.
دوستانی که قصد دارن در مطالعه کتاب شرکت کنن، در کامنت ها اعلام کنن. هر روز هم بعد از مطالعه بخش خودشون، در کامنت ها اعلام کنن که کار بهتر پیش بره. اگر مطلب قابل توجهی هم بود، در کامنت های همین پست نوشته میشه ان شاء الله.
لینک پست رو برای مراجعه راحت تر، در قسمت پیوندهای روزانه قرار میدم.
شروع مطالعه، امروز 26.4.97
از امروز شروع کنیم. فردا دیر است :)
پی نوشت1: تعداد صفحات هر روز اصلاح شد
بدون حرف اضافه برم سر اصل مطلب:
قرار شد کتاب ''جنایت و مکافات'' داستایفسکی رو با هم بخونیم. هرکی میل داره شرکت کنه، در کامنت ها اعلام آمادگی کنه.
بهترین مترجم برای این کتاب ظاهرا آقای صالح حسنیه که البته خودم این ترجمه رو ندارم و ترجمه ی نشر نگاه رو خریدم. بخش بندی کتاب رو ان شاء الله بعد اعلام دوستان، در یک پست جداگانه می نویسم.
آهای فلانی، ما آدم های معمولی، صرفا برای جذاب کردن دنیا اینجاییم. یه جورایی جز تزیینات صحنه ایم. ما میمیریم، ما به دنیا میایم، ما دچار بیماری های صعب العلاج میشیم برای اینکه داستان های زندگی شما آدم های اصلی دنیا جذاب تر بشه. همین. سعی کنید با ما مهربون تر باشید. موجودات مهمی نیستیم، ولی قلب داریم.
مامان: انجیرهای اون یکی درخته که میرسه، گنجشک ها میرن سروقتشون. نیم خور میکنن بعضی دونه هاش رو. باید زودتر بچینیمشون
بابا: آره، دیدمشون
مامان: این آب رو ببر بذار کنار درخت که گنجشک ها بعد انجیر خوردن، آب داشته باشن بخورن
بابا: آب گذاشتم براشون امروز
شبگرد: 😐
ما فقط یکبار در عمرمان جوان هستیم، آزادیم و انرژی داریم. در همین جوانی است که باید، یقه ی دنیا را بگیریم و حرف حقمان را بگوییم و به کرسی بنشانیم. ولی در این زمان وضعیت ما چیست؟ کشتی گرفتن با یک عده خوک متعفن داخلی که با ظاهرها و جهت گیری های مختلف، مشغول شکم چرانی خود و توله هایشان هستند.
پست قبلی را برای این نوشتم که دوستان بیایند و پیشنهاد بدهند که باز هم شانسمان را برای تشکیل گروه کتابخوانی امتحان کنیم. ولی هیچ خبری نشد 😑 حقیقتا متشکرم!
از این بحث که بگذرم، باید بگویم در نبود کتاب هایم، کتاب فضیلت های ناچیز را از یکی از کتابخانه ها برداشتم و مشغول خواندنش هستم. اگرچه اینجا جای کتاب خواندن در ساعت های طولانی نیست. چون ترجیح می دهم بیشتر به خانواده نگاه کنم و با آن ها صحبت کنم تا اینکه یک گوشه در سکوت بنشینم. چون فرصت همنشینی با خانواده برای من کم تر در دسترس است.
اوضاع و احوال چطور است؟ مثل روزهای گذشته: اخبار ناامید کننده از سر و کولمان بالا می رود و این وسط سر خودمان را گرم کرده ایم. معتقدم کسانی تاریخ را ورق می زنند که در شرایط ناامیدی شدید بقیه، باز هم راه خود را پیدا می کنند. از همین تریبون برای این عده دست تکان می دهم و میروم به غار عزیز خودم.
دیشب باز هم فوتبال بود و طبق معمول فوتبال نمی بینم ولی این باعث نمی شود که نتوانم از یکی از دو تیم متنفر شوم. با پدر، بین بلژیک و ژاپن با اکراه بر سر طرفداری از بلژیک به توافق رسیدیم. در همین حین، بلژیک دو گل نوش جان کرد و من گفتم این تیم ماست است و گل بزن نیست. برگشتم به اتاقم که به امورات زندگی برسم که بلژیک دو گل زد. همیشه جبران عقب افتادگی ها امیدبخش است. چه در زندگی و چه در فوتبال. همان داستان هیچ وقت دیر نیست که نخواستم هیچ وقت قبولش کنم.
فعلا همین
یک گروه دختر را می شناسم که دور هم جمع شده اند و جدی و منظم کتاب می خوانند و ادامه می دهند. دخترها، از لحاظ فکری صد و هشتاد درجه با من تفاوت دارند ولی تماشای آن ها حسابی حسرت بر انگیز است. چرا؟ چون نصف سال های عمرم تلاش کرده ام یک گروه مطالعاتی پویا را دور هم جمع کنم و هربار رفقا آنقدر ماست و بی اراده بودند که کتاب به نصف نرسیده جازده اند. چرا واقعا؟ چرا انجام کار منظم و مداوم از خیلی از ما برنمی آید؟