شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
  • ۰۰/۱۰/۱۲
    537
پیوندهای روزانه

جنایت و مکافات

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۳ ق.ظ


طبق صحبتی که داشتیم، قرار شد پستی در مورد مطالعه ی گروهی جنایت و مکافات بنویسم. فکر میکنم که خوبه مدت زمان بیست روز رو برای مطالعه کتاب در نظر بگیریم. برای اینکه بفهمیم هر روز چند صفحه باید بخونیم، تعداد صفحات کتاب رو تقسیم بر بیست می کنیم و میزان مطالعه هر روزمون بدست میاد. برای مثال، کتابی که تهیه کردم، چاپ سوم انتشارات نگاهه و آقای اصغر رستگار ترجمه ش کرده. تعداد صفحات کتاب 711، در نتیجه، روزی سی و پنج صفحه باید بخونم.

دوستانی که قصد دارن در مطالعه کتاب شرکت کنن، در کامنت ها اعلام کنن. هر روز هم بعد از مطالعه بخش خودشون، در کامنت ها اعلام کنن که کار بهتر پیش بره. اگر مطلب  قابل توجهی هم بود، در کامنت های همین پست نوشته میشه ان شاء الله.

لینک پست رو برای مراجعه راحت تر، در قسمت پیوندهای روزانه قرار میدم. 

شروع مطالعه، امروز 26.4.97

از امروز شروع کنیم. فردا دیر است :)


پی نوشت1: تعداد صفحات هر روز اصلاح شد



  • ۹۷/۰۴/۲۶
  • ۴۰۲ نمایش
  • شبگرد

نظرات (۴۰)

من حالا یه مقدارشو قبلا خوندم تقلب محسوب میشه؟! :)
بعد من حالا نمی‌خوام بحث کنماا کلا آدم سازگاری‌ام ولی فکر می‌کنم تقسیم بر 10 یه مقدار زیاده، یا حداقل من باید یه مقدار برنامه‌ها عوض کنم، برای کتاب اول تقسیم بر 20 بکنیم؟
پاسخ:
بله و برای مجازات باید تقسیم بر پنج کنید کتاب رو :)
به نظرتون تقسیم بر بیست زیاد نیست؟ یعنی خوندنش بیست روز طول میکشه. برای کتاب من میشه روزی سی و پنج صفحه.

  • آرزوهای نجیب (:
  • آقا روزی ۷۰ صفحه خیلی زیاده. خیلی ها.


    پاسخ:
    بله. از وقتی که آقای هایتن گفتن توی فکر تعداد صفحاتم. خب به نظرم همون بیست بخش خوب باشه. برای من میشه 35 صفحه
    مطالعه ی روز اول تمام شد. فعلا که اول داستانه و حرف خاصی ندارم درباره ش.

    پاسخ:
    آفرین شبگرد. درود بر تو
    خب منم که با تقلب قسمت مربوط به امروز رو خوندم 
    چند وقت پیش هم یک بار جنایت و مکافات رو شروع کرده بودم ولی نصفه رهاش کرده بودم چون خوندنش انرژی زیادی ازم می گرفت و با خودم فکر می کردم اگر داستایفسکی پیامبر بود با همین یه کتاب بهش ایمان می آوردم :)

    پاسخ:
    من قبل از این، چهارتا از کتابهاش رو خونده بودم ولی با وجود قوتش، زیاد دوستشون نداشتم. ولی با همین سی و پنج صفحه حس کردم متفاوته با مطالبی که تا حالا ازش خونده بودم
    خیلی هم خوب :)
    بخش دوم یعنی تا صفحه ی هفتاد مطالعه شد.
    تا اینجا که دوست داشتم کتاب رو.
    سلام
    منم بخش دوم رو خوندم، فقط ببخشید دور از جون من مثل گاو سرم رو انداختم پایین دارم کتاب رو می خونم، الان بخش دوم تا کجاست؟ اونجا که راسکولینکف با اون دختره پریشان روی نیمکت مواجه میشه؟
    پاسخ:
    سلام
    نفرمایید :)
    راسکولینکف کتاب من هنوز دختری ندیده. ای بابا، هنوز هیچی نشده یه دختر اومد وسط داستان؟
    شاید چاپ کتابتون با کتابم فرق داشته باشه. تعداد صفحات هرچقدر که هست تقسیم بر بیست کنید و میزان مطالعه هر بخش بدست میاد. برای من سی و پنج صفحه ست هر بخش و الان صفحه هفتادم.
    ###خطر لو رفتن داستان
     راسکولینکف نامه ی مادرش رو خونده و شاکیه و با خودش راه میره و حرف میزنه
    نه بابا داستانی لو نرفته، دختره به داستان ربط نداره یه عابره وسط خیابون
    در کل این رمان به نظرم داستان خاصی نداره توصیف بسیار دقیق لحظات یه انسان مستأصله
     چاپ کتاب یکیه همون ترجمه اصغر رستگار، فقط من از رو فیدیبو می خونم که یه نرم افزار موبایله 
    تعداد صفحات رو دقت می کنم از این به بعد و سعی می کنم گاو نباشم 

    پاسخ:
    بله فیدیبو قبلا استفاده کردم. کاش روی دستگاه های ایبوک ریدر هم جواب میداد.
    البته من خودم چندان حساس نیستم برای لو رفتن داستان. برای دیگران نوشتم

    سلام
    من بخش مربوط به امروز رو خوندم، تا اونجایی که راسکولنیکف زنگ در رو می زنه

    پاسخ:
    بسیار خوب
    من هم خوندم بخشم رو
    بخش سوم مطالعه شد.

    بخش چهارم هم مَطالعه شد تا صفحه 140
    مَطالعه چرا؟!
    خب راسکولنیکف پیرزنه رو کشت، راستش به نظرم بیش از حد روی گیج بودن راسکولنیکف تاکید شده، اینکه یادش میره از چه مسیری به خونه رسیده اینکه نمی فهمه چطور جلوی میخانه رسیده یا جاهای دیگه، یعنی اگر هم آدم درستکاری باشه به نظر میاد مونگوله :)
    پاسخ:
    اشتباه تایپی بوده!
    ###خطر لو رفتن داستان
    بدترین اتفاق ممکن کشته شدن خواهر پیرزنه بود. چون خواهره خودش مظلوم بود و قتلش اصل عمل رو زیر سوال می برد. اون قسمتی که راسکولنیکف پشت در ایستاده بود تا اون دو مزاحم برن، مثل بعضی کابوس هایی بود که می بینیم گاهی. فرارش نفسگیر بود.
    و یک سوال بی ربط: FGPA همون رسپریه؟
    نه رسپری اسم یک برد کوچیک هست که توش از یه میکروکنترلر استفاده شده در واقع میشه گفت این برد یه کامپیوتر کوچیکه، مثلا میشه به عنوان مغز ربات ها ازش استفاده کرد
    FPGA ولی یه آی سیه، در کل فرق بین FPGA و میکروکنترلر رو هم تو وبلاگ گفتم
    پاسخ:
    بله اون پست رو خوندم.  ولی چون تخصصم نیست چهل درصدش رو فهمیدم!
    متشکرم
    سلام من بخش امروز رو خوندم ولی خب از ترس لو رفتن داستان نمیشه در موردش صحبت کرد :)
    پاسخ:
    سلام. من هنوز متاسفانه نتونستم بخونم. ولی همین امشب ان شاء الله میخونم و اجازه نمیدم بیفته برای فردا
    بخش دیروز و امروز بالاخره مطالعه شد
    سلام
    منم بخش امروز رو خوندم، باید طی مراسمی از من تقدیر و تشکر بشه چون امروز کارم سخت بود تا همین یه رب پیش بیرون بودم
    پاسخ:
    سلام
    بله شما الان یک صفر برنده هستید! چون من یک روز نرسیدم بخونم. هرچند جبرانش کردم ولی به هر حال در اون روز نخوندم 
    سلام
    من بخش مربوط به امروز رو خوندم، بیچاره مارمالدوف :)
    پاسخ:
    سلام
    الحمدالله خوب داریم پیش میریم
    ادامه ی داستان مطالعه گردید!
    سلام
    من بخش امروز رو خوندم. دختری که شما منتظر ورودش به داستان بودین وارد شد، دونیا :))
    پاسخ:
    ان شاء الله خفه ش کنه. آمین
    این بخش هم مطالعه شد!
    هنوز فرصت نشده بخش امروز رو بخونم. ان شاء الله اخر وقت!
    من بخش امروز رو خوندم، حالا کی بود می گفت روزی 70 صفحه!
    پاسخ:
    هزار بار تا الان گفتم با خودم که هفتاد صفحه واقعا اشتباه بود!
    بخش امروز مطالعه شد
    بخش امروز هم مطالعه شد
    سلام 
    من بخش امروز رو خوندم، بخش دیروز رو هم خونده بودم البته، من یه قهرمانم :)
    پاسخ:
    سلام
    مجبورم می کنید بخش های آینده رو پیش پیش بخونم!
    این بخش هم مطالعه شد. تا الان که این کتاب رو دوست داشتم
    سلام
     منم بخش امروز رو خوندم، راستش من خیلی شخصیت راسکولنیکوف رو دوس ندارم 
    پاسخ:
    سلام. بله اصلا شخصیتش به دل نمیشینه. عوضش دوستش شخصیت جالبی داره.
    و بین شخصیت ها تا اینجا سونیا به نظرم دوست داشتنی تره
    راسکولنیکوف آدم مغروریه و خودش رو بالاتر از سطح جامعه میدونه. بالاتر هم هست ولی نمیتونم قضاوت کنم که آیا حق کشتن آدمها رو داشت؟
    این بخش هم مطالعه شد. آدم مثل قاتل دلهره میگیره
    منم خوندم این بخش رو، به هر حال به نظر راسکولنیکوف آدمای غیر عادی یا خاص می تونن جای خدا بشینن چون اصلا خدایی در کار نیست، الان پاکسازی نوع بشر یکی از بحثاییه که بعضی ها دارن (eugenics)
    به هر حال فارغ از این بحثا، راسکولنیکوف شخصیت قدرتمندی نداره و به نظرم خیلی هم باهوش نیست
    پاسخ:
    راسکولنیکوف به نظرم موجود بسیار خودخواهیه و از سطح مردم عادی هوشش بالاتره. از تحلیل هاش در مورد شخصیت ها به این نتیجه رسیدم.
    به نظرم شخصیت مثبتی نیست. اگر دلش به حال انسانیت و عدالت می سوخت، بعد از کشته شدن خواهر پیرزن احساس عذاب وجدان بیشتری داشت. ولی این مساله دغدغه ش نیست. فکر میکنم داستایوفسکی هم برای به چالش کشیدن شخصیت قهرمانش، خواهر پیرزن رو وارد اتاق مرگ کرد. چون خواهر پیرزن نماد آدم های مظلوم بود 

    این بخش هم مطالعه شد. چقدر به کمونیست ها تیکه پرونده.
    دوست دارم بدونم بعد از انقلاب اکتبر چه برخوردی با این کتاب داستایفسکی داشتن. هرچند اون موقع زنده نبوده

    بخش امروز مطالعه شد، تو بخشای قبلی یه جایی راسکولنیکوف رفت آپارتمان سونیا و اونجا داستایفسکی میگه که راسکولنیکوف از همون لحظه ای که با پدر سونیا تو میخانه صحبت کرده تصمیم گرفته بود به سراغ سونیا بیاد، این قسمت نامیدم کرد و احساس کردم داستایفسکی فریبم داده، تو که همون موقع تمام جزئیات فکر و خیالای راسکولنیکوف رو گفتی چرا اینو نگفتی؟ 
    پاسخ:
    و آدم به این فکر میکنه که: راسکولنیکوف دیگه به مسائلی فکر کرده که داستایفسکی نگفته؟
     این بخش هم خونده شد. لوژین عجب آدم پستیه!
    منم این بخش رو خوندم حالا این وسط سونیا رو خوب داره تطهیر می کنه، بعد این کاترینا ایوانوا چقدر دیوانه ست البته داستایفسکی هم یک مقدار اغراق می کنه و توصیفاتش بعضی وقتا شبیه کاریکاتوره 
    پاسخ:
    تطهیر سونیا به نظرتون درسته؟ آیا هیچ راه دیگه ای نداشته واقعا؟
    من هم متوجه اغراقش شدم ولی اینطور برای خودم توجیه کردم که این افراط به خاطر طبقه پایین جامعه و مصرف الکله 
    بخش امروز رو هم خوندم، کاری به اینکه سونیا چیکار کرده ندارم به هر حال تفاوت فرهنگی هست ولی به نظرم تاکید بیش از حد رو این مسئله یه جور پز روشنفکریه،
    این اغراق هم چندین جنبه داره، مثلا یه لبخند یا یه فریاد یا یه حرکت ساده رو بعضی وقتا بیش از حد پیجیده می کنه، حرکت چشم ها و دست ها رو توصیف می کنه، من آدم های زیادی رو دیدم که در حین حرف زدن مطلقا به هیچ چیز فکر نمی کنند یعنی بسیار سطحی هستند ولی تو این کتاب همچین آدمی تا حالا ندیدم، همه پیچیده ن
    پاسخ:
    برای من از بخش امروز پنج شش صفحه موند که با بخش فردا میخونم.
    تاکید بیش از حدش یه جورایی خشم داستایفسکی رو از آدم های جامعه نشون میده. انگار داره میگه آهای پست فطرتا، سونیا با تمام کارهاش از شماها بهتره!
    در مورد پز روشنفکری هم به صحبتتون اضافه کنم که البته خیلی نویسنده ها، تا میخوان بگن ما هم بله، یه زن یا وضعیت سونیا رو در داستان میگنجوندن. در ادبیات ایران نمونه ش زیاده. ولی در مورد این داستان، چون از طریق پدر سونیا با سونیا آشنا شدم کمتر این حس رو داشتم.
    در مورد اغراق هم، به این مساله دقت نکرده بودم. موافقم باهاتون.
    و اما سویدریگالوف، در کل موجود کثیف و خوش شانسی بوده، گناهی نبوده که نکرده باشه :))
    پاسخ:
    نشد که بنویسم. این بخش مطالعه شد
    من بخش امروز رو خوندم دیگه روزای آخرشه :)
    در ضمن من یه گروه کتابخوانی زدم خوشحال میشم شمام یه مقدار از اصولتون کوتاه بیاین توش عضو بشین :)
    اگر هم عضو نشدین بازم به هر حال اینجا هست کتاب بعدی رو هم مثل همین جنایت و مکافات می خونیم اگر خدا بخواد 
    پاسخ:
    من هم مسافرت هستم و این روزهای اخری رو به سختی میخونم و سعی میکنم عقب نیفتم!
    بله دیدم پست وبلاگتون رو و اگر تلگرام داشتم حتما عضو فعال گروه می شدم. ولی بعد از فیلتر شدن تلگرام دیگه فیلتر شکن نصب نکردم و از واتس اپ هم استفاده نکردم.
    خیلی خوبه که کتابهای دیگه ای رو هم مطالعه کنیم. پیشنهاد کتاب بعدی با شما
    من بخش مربوط به امروز رو خوندم،فردا فکر می کنم باید روز آخر باشه 
    پاسخ:
    بله فردا روز آخره. چقدر زود بیست روز گذشت!
    من هم دارم بخش امروز رو میخونم
    خب من کتاب رو تموم کردم و در نهایت این عشق بود که راسکولنیکوف رو نجات داد و عهد جدید شروع شد، دلم برای مادرش سوخت 
    در ضمن ما تو گروهمون قرار شده از پس فردا کتاب زنان کوچک رو شروع کنیم، در ده روز تمومش می کنیم، اگر شمام شروع کردین بهم بگین 
    پاسخ:
    کتاب من هم تموم شد. ان شاء الله فردا صبح نظرم رو می نویسم.
    کتاب خوبی انتخاب کردید. بعد از جنایت و مکافات، استراحت محسوب میشه. امیدوارم توی کتابخونه ی اعضای خانواده پیدا بشه
    فکر نمیکردم راسکولنیکوف آخرش بیفته زندان. به نظر میرسه داستایفسکی معتقد بوده که دنیا دار مکافاته. به نظرتون چرخش راسکولنیکوف یهویی نبود؟ در هرعرض چند صفحه، یهویی با مریض شدن سونیا دلش نرم شد و از این رو به اون رو شد. به نظرم ضربه ای که باعث تغییرش شد جا داشت که مهلک تر باشه و طولانی تر.
    آره منم نظرم همینه آخر داستان یک مقدار با عجله جمع شد و شبیه آخر این فیلما بود که مثلا فلانی چند سال بعد اینطوری شد و اونطوری شد، هر چند خود راسکولنیکوف شخصیت و اصول ثابتی نداره یعنی نه خدا براش اصله نه خانواده نه قانون و نه حتی اخلاق، و اغلب تصمیماتش دفعتی بود. در مورد عشقش هم من خیلی خوش بین نیستم و هر لحظه ممکنه باز با خودش به تناقض برسه
    در ضمن من بخش مربوط به امروز از کتاب زنان کوچک رو خوندم
    پاسخ:
    بله باهاتون موافقم. سونیا کاملا بدبخت شد با این انتخابش.
    من هم امروز زنان کوچک رو شروع میکنم و تلاش میکنم دو بخشش رو بخونم که بهتون برسم.
    من بخش مربوط به امروز رو خوندم، البته یه مقدارم بیشتر، راستش کتاب رو من از بین سه تا کتابی که یکی از اعضا پیشنهاد کرد انتخاب کردم بیشتر هم به خاطر سبک بودنش بعد از جنایت و مکافات، ولی بعد دیدم گروه سنیش مناسب نیست 
    به هر حال کتاب بعدی قراره کتاب بار هستی از میلان کوندرا رو بخونیم احتمالا از پس فردا شروع می کنیم
    پاسخ:
    من هنوز نخوندم بخش امروز رو و مطالعه کتاب رو طبق زمان بندی بیست و ششم تمام میکنم.
    هنوز فرصت نکردم در مورد جنایت و مکافات پست پایانی بنویسم. امیدوارم که در روزهای اینده بتونم بنویسم.
    سخت نگیرید، در کنار وعده های سنگین غذایی، گاهی پفک نمکی لازمه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی