شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
پیوندهای روزانه

جنگ، روز هفتم

۳۰
خرداد

 

امروز، روز هفتم جنگ اسرائیل با ایران بود ولی به نظر می‌رسه که خیلی بیشتر از این ها گذشته.  از امشب تصمیم گرفتم به غیر از دفتر خاطرات روزانه م، بعضی روزها رو توی وبلاگم هم ثبت کنم.

روز بیست و سوم، برای رفتن به مصاحبه پرواز داشتم. حوالی ساعت دو شب تصمیم گرفتم که کمی بخوابم ولی حوالی ساعت سه و نیم با تماس تلفن بیدار شدم: نرو فرودگاه. تهران نیا. جنگ شده. اسرائیل حمله کرده.

بقیه هم ظاهرا بیدار شده بودن و جلوی تلویزیون خونه جمع بودن. حجم حمله شوکه کننده بود ولی فکر کنم بعد از 13 دی 1398، در ناخودآگاهمون برای بدترین‌ها آماده‌ایم. به هر صورت، تا شب کشور خودش رو جمع کرد. هم آدم های معمولی، هم کسانی که مسئولیتی داشتن.

امروز چه خبر بود؟ زد و خوردهای هر روزه در جریان بود. تصورم اینه که با حجم سلاح هایی که توی کشور کشف شده و آدم هایی که دستگیر شدن، حجم حملات اسرائیل کمتر شده؛ ولی به هر حال ادامه داره. ما هم یک سری حملات موشکی حسابی به خاک اسرائیل داشتیم. خبری که امروز برای من برجسته بود، بحث برنامه عراقچی برای رفتن به اروپا و دیدار با مقامات اروپایی بود (شرط می بندم که کاملا اتفاقی ویتکاف هم اون حوالی پیداش میشه!).در خوشبینانه ترین حالت، اگر این دیدار برای منصرف کردن اروپا برای پیوستن به اسرائیل و آمریکا در حمله به ایران هم باشه، این شکل از دیدار در شرایط جنگی احمقانه ست. شما در تمام این مدت، پیشنهادات زیادی به اروپا و آمریکا دادید، ولی این پیشنهادات چیزی از خصومت آمریکا کم کرد؟ مصاحبه‌های صدراعظم کودن آلمان، رئیس جمهور فرانسه و مقامات انگلیسی رو ندیدید؟ حتی بیانیه جی هفت هم شما رو بیدار نکرد؟ بازدارندگی با نشستن با این احمق‌ها حاصل نمیشه. هیچ وقت نفهمیدین و احتمالا هیچ وقت هم نمی فهمین. یادم باشه در مورد تز "تغییر ادراکات درباره ایران" یه بار بنویسم. چه احمق ها و خائن هایی که با این تصورات، فرش ایرانی به دوش از این کشور به اون کشور رفتن و ته ش، کسی تف هم کف دست ما ننداخت!

زندگی معمولی در چه حال بود؟ کارهای معمولی زندگی رو انجام دادیم. با پسرک زبان انگلیسی تمرین کردم و سعی کردم که کمی درس بخونم و بیش از سی دقیقه نتونستم.  هر چند الان باید بشینم پای درس و کارم و به هر طریقی که شده پیش برم! این جنگ احتمالا طولانی میشه و با طولانی شدنش، روحیه و روان انسان ها رو فرسوده می کنه. حفظ روند عادی زندگی در کنار انجام دادن هر کاری که از دستمون برمیاد، بهترین کاریه که فعلا از ما برمیاد.

 

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۷
  • ۱۵ نمایش
  • شبگرد

رستگاری

۲۸
بهمن

دیروز بعد از مدت‌ها، رستگاری در شاوشنگ رو دیدم. دوستش داشتم. اصولا عاشق کتاب‌ها و فیلم‌ها و حتی داستان زندگی آدم‌هایی هستم که از یه جایی بعد، درست از اونجایی که انتظارش رو نداری همه چیز عوض می‌شه. چیزی قشنگ‌تر از اولین پرتوهای نور توی تاریکی مطلق هست؟ فکر نمی‌کنم.

 

  • ۱ نظر
  • ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۵۴
  • ۱۱۹ نمایش
  • شبگرد

۵۴۷

۱۱
بهمن

سرم خالی شده
قبلا توی ذهنم یه دنیای موازی جریان داشت. تا اینکه آدم‌هاش یکی یکی افتادن مردن.
سرم دیگه خالی شده.

  • ۶ نظر
  • ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۱۵:۲۱
  • ۱۳۲ نمایش
  • شبگرد

546

۲۸
ارديبهشت

 

خوشحال و خندان و بعد از یک ماه کار، فایل ورد رو میبندی به خیال اینکه کل منابع قابل اعتنا رو شخم زدی که ناگهان و دقایقی قبل از ارسال فایل، چشمت به یه تیتر میخوره. یه کتاب دویست و خرده ای صفحه ای کاملا منطبق به موضوع که تا حالا اسمش رو نشنیدی. این یعنی یک هفته دیگه خلاصه نویسی و ترجمه. ای کوفت.

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۹
  • ۱۴۲ نمایش
  • شبگرد

بدیهیات

۱۵
ارديبهشت

 

دیگه توی این سن و سال برام واضح و مشخصه که آدم‌ها از نزدیک یه جور دیگه‌ن. اون آدم با کمالاتی که می‌بینی، در 99.9 درصد، از نزدیک حالت رو بهم میزنه. آدم‌هایی که فکر میکنی چقدر زندگی مفیدی دارن و چقدر حالیشونه، باز هم در 99.9 درصد هیچی بارشون نیست. (این یکی رو بارها و بارها دیدم!). همینطور، اگر دیدید مردی، زیادی به زنش نازید و خانم خانمم گفت و و زنی زیادی شوهرم شوهرم کرد، زیاد جدیش نگیرید. از نزدیک داستانشون یه چیز دیگه ست :)   (این رو هم بارها در مورد آدم‌های مختلف دیدم!)

در کل هر جا شو آف دیدید دوستان، فرار کنید!

پی نوشت: حرف‌هام خیلی بدیهی بودن. ولی دو سه نفری باید میخوندن. دو سه نفر جوون‌تر !

پی نوشت2: یه چیز سمی دیگه هم بگم؟ یکی از عزیزان وبلاگ نویس هست اینجا. بعد طرف متاهله و بقیه رو هم راهنمایی میکنه چطوری زندگی کنن و یه جوری زندگیش رو پرزنت میکنه که انگار خبریه. بعد من زن این بنده خدا رو میشناسم :) باور کنید اگر چهار تا مرغ و خروس داشتم نمیدادم این نگه‌شون داره بس که احمق و سطحیه.  دلم از این میسوزه که یه جوون کم سن و سال، میاد و این‌ها رو میخونه و خودش رو با این مقایسه میکنه و حسرت زندگیش رو میخوره. حسرت نخورید بابا !

 

  • ۴ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۵
  • ۱۸۳ نمایش
  • شبگرد

544

۲۰
فروردين

 

بین تمام راه‌های مقابله با غم، فعلا انکار رو انتخاب کردم. جواب داده؟ نه.

 

  • ۹ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۱۸
  • ۱۷۸ نمایش
  • شبگرد

543

۲۱
اسفند

 

کله صبح اد شدم توی کنفرانس. کنفرانس دهنده‌ی فعلی از چینه. الان باید عصر باشه اونجا و صدای کوبیده شدن ظرف‌ها میاد. انگار که مثلا توی رستورانی چیزی باشه. الان توی شمال غرب چین  دنیا چه شکلیه؟ بهار اومده؟

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۳۶
  • ۱۴۴ نمایش
  • شبگرد

542

۳۱
شهریور

 

بعضی وقت‌ها حس می‌کنم که دارم از زیر آب به دنیا نگاه می‌کنم. همه چیز گنگه و رنگ‌ها قاطی‌ان. دیروز اینطور بودم. امروز هم همینطور.

دیروز کله‌ی صبح رفتم دانشگاه. تا خود ظهر مغزم روشن نشد و چند تا سوتی بدجور هم دادم. مثلا گفتم جمهوری چک از بازمانده‌های یوگوسلاویه. بنده خدا استاده فکر کنم روحیه‌ش نابود شد.

بعدش هم رفتم یه کافی میکس خریدم که شاید مغزم روشن بشه که نشد و در همین حین، کتک کاری دانشجوها رو می‌دیدم که گاهی به محوطه نمازجمعه می‌کشید و گاهی می‌رفت سمت کتابخونه مرکزی.

بعد کلاس، دانشگاه آروم بود ولی همه داشتن هم رو چپ چپ نگاه می‌کردن. منم همچنان خیال می‌کردم اون موجود نامرئی همیشگی‌ام. نبودم ولی.

حالا هم کله‌ی صبح پاشدم و به دو تا از استادها که رابطه خوبی باهام دارن، ایمیل زدم که با هم مقاله کار کنیم و چاه خودم رو عمیق‌تر کردم.

به هر حال زندگی داره می‌گذره.

 

  • ۹ نظر
  • ۳۱ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۴۹
  • ۲۱۳ نمایش
  • شبگرد

541

۲۴
خرداد

 

این صلح نیم‌بند چقدر دیگه دوام خواهد داشت؟

احتمالا یه مدت زمان کم.

 

  • ۲ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۸
  • ۱۶۸ نمایش
  • شبگرد

538

۱۰
بهمن

 

معضلی که با همکلاسی‌های محترم دارم اینه که، عشق اپلای دارن. درس اختیاری بسیار مهم با یه استاد درجه یک مشهور با کلی تالیفات رو برنمیدارن، میرن یه درس مزخرف رو با یه استاد مورد دار برمی‌دارن. چون خوب نمره میده و برای اپلای میتونه کمکشون کنه. گیر یه مشت احمق در این ابعاد افتادم! به خدا هرجا هم برید، یه کم سواد نیاز دارید!

 

  • ۱ نظر
  • ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۵۷
  • ۱۶۶ نمایش
  • شبگرد