528
ما از تهران در نرفتیم که باز هم ما رو بکشونی به این شهر آقای قاضی. ما از این شهر بدمون میاد.
- ۰ نظر
- ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۴
- ۷۸ نمایش
ما از تهران در نرفتیم که باز هم ما رو بکشونی به این شهر آقای قاضی. ما از این شهر بدمون میاد.
یه بار هم چهارتا پریمای دبل چاکلت خریده بودم و توی فریزر دفتر جاش گذاشتم. تا هفته ی بعد برنگشتم و آقای همکار محترم هر روز صبحش رو با استوری میل کردن پریمای دبل چاکلت شروع می کرد. هنوز بعد از یک سال نتونستم کینه ش رو از دل بزدایم.
به لحاظ روحی نیاز دارم برم ریوندل و دیگه برنگردم.
و '' باز لایتر'' توی '' داستان اسباب بازی ها'' که راستی راستی فکر میکرد فضانورده. ولی وقتی پرید که پرواز کنه و به پنجره برسه، افتاد و ترکید.
این بچه روز قبل از پروازمون، رفت به مامانم گفت که : '' مامان جون، فردا سوار هواپیما میشیم و میریم توی آسمونا، بعدش هواپیما منفجر میشه و فوت می کنیم و پرواز می کنیم و میریم پیش حاجی بابا. ''
دلم یازده سالگی رو می خواد. اون وقتی که سوار ماشین بی کولر میشدیم می رفتیم بندر. اون دو قدم راه چه طولانی به نظر میومد. لعنتی، الان که فکرش رو می کنم همون موقع هم با خودم درگیر بودم و به جای یورتمه رفتن توی ساحل، می نشستم و به بعدا فکر می کردم.
ماه پیش داشتم به '' سوی فانوس دریایی'' ویرجینیا وولف رو می خوندم. قبلا یه بار هشت سال پیش کتاب رو دستم گرفته بودم و بعد نتونسته بودم ادامه بدم. این سری ولی کتاب رو دوست داشتم. توی کل کتاب تقلای وولف رو انگار می تونستی ببینی. تقلا برای زنده موندن. دلیل برای اینکه این مسخره بازی روزمره که اسمش زندگیه ارزشش رو داره. انگار می تونستی ببینی این زن، پشت کلمات آروم آروم داره محو میشه و میره. آدم گاهی همین حس رو داره. حس اینکه کم کم داره بی رنگ میشه و بعد، هیچ.
کاپیتان یه کشتی بودم توی خلیج فارس. بعد یهو طرفدارای عبدالله صالح از یمن موشک زدن به کشتی. هر سری هم پنج ثانیه قبل از اصابت سیستم هشدار کشتی بهمون اطلاع میداد. داشتم توی بندر از کشتی پیاده می شدم که برم با مقامات بالای خودمون صحبت کنم که آخه این چه وضعیه، دختردایی سر رسید و گفت چرا کراواتت رو نبستی. بعد یه کراوات سرمه ای بست برام.
من هنوز منتظرم یکی بیاد جلوی دوربین و در مورد آبان 98 توضیح بده.
سه سال پیش، یه جعبه برداشتم و یکسری کتاب و دفتر که برام مهم بود رو جدا کردم و توی جعبه گذاشتم به این امید که جعبه، روز بعدش به دستم می رسه. جعبه تا همین دیروز به دستم نرسید. دیروز که جعبه رو آوردن، دیدم کلی ضربدر زدم و نوشتم مهم ولی وقتی بازش کردم، ذوقم کور شد. هیچ کدوم از اون کتاب ها دیگه دغدغه م نبود. هم دنیای واقعی عوض شده بود، هم دنیای من.
قیس خزعلی گفته که شرکت جی فور اس توی ترور شهید سلیمانی نقش داشته. میدونستید امکان حذف این شرکت صهیونیستی از فرودگاه های عراق وجود داشته و یکی از مسئولین الاغ ما به مقام ارشد عراقی مشاوره داده که ولش کنید بابا!
نمیدونم چرا از سی سال پیش که نگاه میکنی رد پای این مردک توی خیلی از ترور های مبهم دیده میشه و لامصب بمب هم تکونش نمیده.