524
و '' باز لایتر'' توی '' داستان اسباب بازی ها'' که راستی راستی فکر میکرد فضانورده. ولی وقتی پرید که پرواز کنه و به پنجره برسه، افتاد و ترکید.
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۲
- ۷۰ نمایش
و '' باز لایتر'' توی '' داستان اسباب بازی ها'' که راستی راستی فکر میکرد فضانورده. ولی وقتی پرید که پرواز کنه و به پنجره برسه، افتاد و ترکید.
این بچه روز قبل از پروازمون، رفت به مامانم گفت که : '' مامان جون، فردا سوار هواپیما میشیم و میریم توی آسمونا، بعدش هواپیما منفجر میشه و فوت می کنیم و پرواز می کنیم و میریم پیش حاجی بابا. ''
دلم یازده سالگی رو می خواد. اون وقتی که سوار ماشین بی کولر میشدیم می رفتیم بندر. اون دو قدم راه چه طولانی به نظر میومد. لعنتی، الان که فکرش رو می کنم همون موقع هم با خودم درگیر بودم و به جای یورتمه رفتن توی ساحل، می نشستم و به بعدا فکر می کردم.
ماه پیش داشتم به '' سوی فانوس دریایی'' ویرجینیا وولف رو می خوندم. قبلا یه بار هشت سال پیش کتاب رو دستم گرفته بودم و بعد نتونسته بودم ادامه بدم. این سری ولی کتاب رو دوست داشتم. توی کل کتاب تقلای وولف رو انگار می تونستی ببینی. تقلا برای زنده موندن. دلیل برای اینکه این مسخره بازی روزمره که اسمش زندگیه ارزشش رو داره. انگار می تونستی ببینی این زن، پشت کلمات آروم آروم داره محو میشه و میره. آدم گاهی همین حس رو داره. حس اینکه کم کم داره بی رنگ میشه و بعد، هیچ.
کاپیتان یه کشتی بودم توی خلیج فارس. بعد یهو طرفدارای عبدالله صالح از یمن موشک زدن به کشتی. هر سری هم پنج ثانیه قبل از اصابت سیستم هشدار کشتی بهمون اطلاع میداد. داشتم توی بندر از کشتی پیاده می شدم که برم با مقامات بالای خودمون صحبت کنم که آخه این چه وضعیه، دختردایی سر رسید و گفت چرا کراواتت رو نبستی. بعد یه کراوات سرمه ای بست برام.