461
پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ق.ظ
شب سوم محرم یه پسربچه من رو با مادرش اشتباه گرفت. اولش فکر کردم به خاطر تاریکی فضای بیرون هیئته ولی بعد از اینکه اومد جلو و بازم اصرار داشت که من مامانشم، خنده روی لبام خشکید. به خودم گفتم نکنه مامانش مرده؟
مشاهده ی میدانی خداروشکر این حدس رو رد کرد. ولی متوجه شدم مادرش از پدرش جدا شده و پسر سه ساله حالا با پدرش زندگی می کنه.
این وقت شب هی صداش توی گوشم میپیچه: مامانی تویی؟ مامانی تا الان کجا بودی؟ مامانی بریم پیش بابا؟
پی نوشت: از صبح شاکی ام از زمین و زمان و چشم دیدن هیچ بنی بشری رو ندارم. حتی روزنوشت های آخرشب هم این حجم از خشم افسارگسیخته رو آروم نکرد. در نتیجه گفتم بیام این مطلب تلخ رو بنویسم و حال شما رو هم بگیرم، باشد که رستگار شوم :))
- ۹۷/۰۷/۰۵
- ۱۸۹ نمایش