روز هفتم
یادتونه یه بازی روی ویندوز های قدیمی بود که کلیک می کردیم و بعد مین منفجر می شد؟ یه همچین اتفاقی برای من افتاد. مین منفجر نشد ولی یه اسباب بازی فروشی لعنتی وسط یه پاساژ پر از کتابفروشی سبز شد. من و امپراطور نینی داشتیم وسط پاساژ راه می رفتیم و بابای امپراطور هم توی یه طبقه ی دیگه، داشت دنبال کتابش می گشت. بعد یهو امپراطور اون اسباب بازی فروشی رو دید و سوار ماشین بزرگ اسباب بازی شد که برای فروش گذاشته بودن و هیچ رقمه پیاده نمی شد. نهایتا به زور بلندش کردم و در حالی که داشتم دورش می کردم، خودش رو روی زمین می کشید و غلت می زد روی زمین پر از خاک و کثیف. من هم باهاش درگیر بودم و نهایتا، خودم هم افتادم زمین و از شدت خنده و خجالت و به خاطر درگیری با امپراطور، نمیتونستم بلند بشم. نهایتا بلندش کردم و توی هوا گرفتمش و اجازه دادم دست و پا بزنه و زیر نگاه کلی کتابفروش متعجب، از صحنه گریختیم. این رو نوشتم که بگم بله عزیزان. رفتارهای عجیب و غریب بچه ها، گاهی هییییچ ربطی به تربیت و این ها نداره. بچه ست دیگه :)
الان هم در شرایط شعب ابی طالب هستیم. یعنی شرایطی که من و امپراطور نینی، باید چند روزی رو با هم سر کنیم و خرید ها و باقی کارها رو خودمون انجام بدیم. این معنیش اینه که از صبح کله سحر تا شب، وقت چندانی برای استراحت نیست و بی حوصلگی های امپراطور چند برابر میشه. چون خسته میشه از اینکه فقط با من سر و کله بزنه. مغزم در در حال انفجاره. هووف.
پی نوشت: حس می کنم تمام عمرم رو توی یه خونه باغ قشنگ بودم و حالا چند وقته که فهمیدم، پشت دیوارهای خونه دریاست. دریایی که هر چی که نگاه می کنم، نمیتونم ابعادش رو درک کنم یا بفهمم اون سمتش، ساحل چه شکلیه؟ چقدر چیز هست که نمی دونم و چقدر باید مطلب بخونم. مطالعه رمان و ادبیات سطح یک دنیا، خیلی عالیه و دید آدم رو باز می کنه ولی هیچ وقت جای مطالعه ی ریشه ای در مورد اندیشه ها و تاریخ رو نمیگیره!
- ۹۸/۰۹/۱۹
- ۱۵۰ نمایش
هر دو نوع مطالعه نیازه...
و منِ این روزها حسرت خوندن هر دو نوع که چه عرض کنم...حسرت خوندن رمان ها و تاریخ و فلسفه و اقتصاد و سیاست رو دارم دنبال خودم می کشم و هر روز بار نخوندنی هام سنگین تر میشه.
نه این که وقت تلف کرده باشم...واقعا نرسیدم.
بخشی هم البته وقت تلف کردن بوده.