روز هشتم
کمی امید داشتم که تعطیلات آخر هفته، حال گرفته م رو سرجاش بیاره. قرار بود بریم مهمونی و خدا رو شکر، لحظه ی آخر تصمیم گرفتم به جای لباس های راحت همیشگی، یه لباس رسمی بپوشم که لباس هام خمس نگیره توی کمد :) وقتی به مقصد رسیدیم، یه لحظه به خودمون اومدیم و دیدیم وسط یه مراسم خواستگاری هستیم و همینطور انگشت به دهان مونده بودیم که ما کی هستیم و اینجا کجاست؟ آخر سر هم البته پشت تلفن گفتن این قضیه با پیشنهاد بچه ها یعنی ما سرگرفته. ما باز هم همینطور انگشت به دهان موندیم چون نه عروس رو میشناختیم نه پدر و مادرش رو. بعد برگشتیم خونه. کله م از این همه صحبت و آدم در حال دَوَران بود. فکر کنم هیچ وقت نتونم با جمعیت بیش از شش نفر کنار بیارم. حتی تصور یه عالمه آدم غریبه که مجبوری باهاشون حرف بزنی حالم رو بد میکنه. حالا هم باید به فکر لباس برای مراسم عقد باشم. امروز عصر هم رفتیم یه سر چرخیدیم و چیز به درد بخوری پیدا نکردم. هرچی لباس مجلسی بود به درد دیسکوها میخورد. والا به خدا!
بالاخره آدم به یه سنی که می رسه، می فهمه نمیتونه با همه چیز بجنگه و بهتره یه سری چهارچوب ابتدایی رو بپذیره. این مسخره بازی های مراسم های عقد و عروسی و حواشی مزخرف زنانه ش رو خیلی وقته که پذیرفتم. ولی همچنان بهم حس حقارت میده! اینکه جایگاهم در یک خانواده من رو وادار میکنه که طبق عرف جامعه، کلی هزینه کنم بابت یه لباس و جوری باشم که انگشت نما نباشم. نمی خوام بگم متفاوتم یا هر چی. نه! اتفاقا از خرید خوشم میاد ولی برام سخته برای چیزی هزینه کنم و وقت بذارم که هیچ لطفی برام نداره!
پی نوشت: یکی این تحلیل گرهای حوزه ی جنوب غرب آسیا رو از برق بکشه. خب بابا، حالا دو تا خبر ترجمه می کنید! چرا مردم رو می زنید! یه جوری میگن در مورد مسائل عراق حرف نزنید که گویا تحلیل های خودشون از جانب آسمان بهشون وحی میشه! حالا منکر نظرات مزخرف مخاطبین بی اطلاع نیستم! ولی این ها هم زیادی مغرورن.
- ۹۸/۰۹/۲۶
- ۱۸۰ نمایش
محمد اومد...
محمد اومد....اصلا برای اینکه با تابوها و ارزش های غیر عقلانی زمان خودش و تمام زمان ها مبارزه کنه...
و مراسم های مزخرفی مثل جهاز برون و مراسم های دیگه ای که جز تبرج و نمایش جاهلیت چیز دیگه ای نداره رو باید توی دایره ی مبارزاتی مون وارد کنیم.
می پذیرم که گاهی اولویت های مهم تری هست که چشم پوشی از این مسائل رو ایجاب می کنه اما قطعا دل پیامبر ما خونه از این همه انحراف.
و...
من نیز به وسع خود پیمبر هستم.
پ.ن: می دونید که نگارنده این دیگاه، شما رو خیلی قبول داره.