485
به آدم هایی با گذشته ی تیره نمیتونم اعتماد کنم. آدم ها اغلب برمیگردن به ریشه هاشون و اون چیزی که در سی ساله ی اول زندگیشون بودن. برای همین میگم: من به '' اون آدم'' نمیتونم اعتماد کنم.
- ۰ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۰
- ۱۵۳ نمایش
به آدم هایی با گذشته ی تیره نمیتونم اعتماد کنم. آدم ها اغلب برمیگردن به ریشه هاشون و اون چیزی که در سی ساله ی اول زندگیشون بودن. برای همین میگم: من به '' اون آدم'' نمیتونم اعتماد کنم.
بهش گفتم:
توی کتاب هری پاتر، یه مدرسه ی بزرگ جادوگری بود به اسم هاگوارتز که ساختمونش یه قلعه بود. برای مخفی موندن قلعه از چشم کسانی که جادوگر نبودن، جادویی اجرا شده بود و هر غیرجادوگری گذرش به اون سمت میخورد، به جای اون قلعه ی قشنگ و بزرگ، یه ساختمون مخروبه می دید و یه تابلو که نوشته ش این بود: خطر مرگ! نزدیک نشوید.
حکایت این شهر اینه. از بیرون که نگاه کنی، احساس غربت و خفگی می کنی ولی وقتی واردش میشی، تازه می فهمی یه دنیای دیگه ست :)
آدم حتی اگه محکم باشه، توی چشم بقیه نباید محکم به نظر بیاد. اگر محکم به نظر بیاد، اگه صبرش زیاد باشه، به مرور این استحکام و صبر تبدیل میشه به وظیفه. بعدش همه از آدم طلبکار میشن، بعدش مجبور میشی به درک احساسات ریز و درشت بقیه بدون اینکه کسی به احساساتت اهمیت بده. آدم میشه مسئول شاد کردن بقیه، بدون اینکه کسی بپرسه فلانی؟ تو خوشحالی؟