شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
  • ۰۰/۱۰/۱۲
    537
پیوندهای روزانه

آفتابه لگن هفت دست

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۱۱ ب.ظ


خب من جز گروهی از آدم ها بودم که بساط زندگی شخصیم شامل دو تا میز، چند قطعه کتابخونه، حدود هشتصد جلد کتاب و چند دراور می شد. روان نویس ها و دفترها و سررسید ها و کلی خرت و پرت دیگه هم طبیعتا جز ملزومات  بود.
امسال چیکار کردم؟ نشستم و با خودم گفتم:  شبگرد، ته ش چی؟ تا کی میخوای اینقدر سنگین زندگی کنی و سنگین سفر کنی؟ تا کی میخوای جای بچه ت رو به خاطر این وسایل تنگ کنی؟ خب، باید بگم درجا به این سوالم جواب دادم و کتابها رو فرستادم توی جعبه و میزها و کتابخونه ها رو حباب پیچ کردم و فرستادم توی انباری. تا وقتی که یه خونه ی بزرگتر داشته باشیم که این وسایل، جای کسی رو تنگ نکنه و البته به خودم قول دادم دیگه به این همه وسیله، وسیله ای اضافه نکنم و بعضی رو رد کنم بره. حالا هم شروع کردم، دقیقه دقیقه ی زندگی رو از روی زمین برای خودم جمع می کنم. میدونم که دیگه زندگی وقت آزاد به من هدیه نمیده. خودم باید وقت های آزاد رو بدزدم.

  • ۹۷/۱۲/۱۶
  • ۳۱۹ نمایش
  • شبگرد

نظرات (۷)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • چه حس محکم و مثبتی پشت این حرفا بود.
    :*
    ان شاءالله که کنار هم لذت ببرید از آراااااامش الهی جاری در زندگی تون
    ان شاءالله خدا به انرژی و وقت و همه چی تون برکت بده
    پاسخ:
    ممنوونم
    چقدر شما همیشه به من لطف داری.
    همچنین خدا به وقت شما برکت بده و یه شهاب سنگ بفرسته برای دانشگاه تون که خلاص بشید از دست این دیوانه ها :) 
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • :)))))

    شایدم یکی بیاد من و ببره همه راحتر بشن
    پاسخ:
    دور از جون
    در ضمن، داستان رو حماسی تموم کن. مثلا بگو با خودم نارنجک منفجر کنم! :)) 
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • :))

    پیشنهاد بکری بود.
    پاسخ:
    اگر به گزینه های متنوع تری نیاز داشتین بگید حتما :)) 
  • خانم الفــــ
  • مثلا شاید من اینکار رو بکنم: کتابها رو یه جوری بچینم که خطر سقوط و اینها نداشته باشه و بذارمشون جلوی چشم بچه که از وقتی چشم باز میکنه کتاب ببینه و عذاب خط خطی شدن و پاره شدن احتمالی کتابها رو به جون بخرم. البته حالا نه اینقدر هم دم دست :)) که کتابها کامل نیست و نابود بشن! اما دلم میخواد واقعا کتابخونه و میز تحریر و کتاب رو بیشتر از بقیه وسائل ببینه.
    البته یک راه دیگه هم هست. از بعضی جاهای غیر معمول خونه به عنوان کتابخونه استفاده کرد.
     در هر حال فکر میکنم این تصمیم شما خیلی سختتر باشه. چون توی تصمیم من هنوز منیت هست :)
    پاسخ:
     من هم اول با این استدلال پیش میرفتم ولی همیشه یه سوال توی ذهنم بود: چرا خیلی از بچه هایی که تا چشم باز میکنن فقط کتاب می بینن و پدر و مادر کتابخون دارن، اهل کتاب نمیشن؟
    و از اون بدتر، چرا بعضی هاشون کتاب میخونن ولی این کتاب خوندن هیچ جذابیتی بهشون اضافه نمیکنه و صرفا ماشین کتابخونی شدن؟
    جواب این سوال م رو گرفتم تا حدودی. یه سری در موردش مینویسم حتما
  • خانم الفــــ
  • چقدر عالی. خیلی منتظرم که بنویسید و استفاده کنم. ان شالله به نتیجه درستتری برسم:-)
    پاسخ:
    البته نتیجه ی من حاصل تجربه ی منه در مورد بچه ی خودم. شاید در مورد بقیه اینطور نباشه
    خلاصه  قابل تعمیم نیست :) 
  • آرزوهای نجیب (:
  • دیروز کلی توی یاد من بودی. هی می‌اومدی و هی می‌رفتی.
    فکر می‌کنی با چی یادت می‌کردم؛ با هری‌پاتر.
    دیروز دیدم یه پست دربارۀ هری نوشتی، با خودم گفتم چه جالب (:
    پاسخ:
    ممنووونم. من هم مرتب به یادتم :)
    با اون ساختمون نسبتا بلند دایره ای نارنجی رنگ چه میکنی؟ دوستم گفت اونجا دانشجو شدی
    با تاخیر مبارک باشه و ان شاء الله درس هات عالی پیش بره:) 
  • آرزوهای نجیب (:
  • کدوم دوستت گفت؟
    🙈

    یه سری هم رفتم کتابفروشی شهر، فروشنده دوستت در اومد؟ 🙈

    ممنون عزیزم.

    پاسخ:
    ☺️☺️😄
    ان شاءالله زودتر خبر فارغ التحصیلیت رو بخونم از وبلاگت
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی