شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

شبگرد

روزهای زندگی یک شبگرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۲/۲۸
    546
  • ۰۲/۰۱/۲۰
    544
  • ۰۱/۱۲/۲۱
    543
  • ۰۱/۰۶/۳۱
    542
  • ۰۱/۰۳/۲۴
    541
  • ۰۰/۱۱/۱۰
    538
  • ۰۰/۱۰/۱۲
    537
پیوندهای روزانه

502

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۳۹ ب.ظ


بیشتر کارهایی که درگیرش هستیم سود چندانی نداره و عمر تلف کنه. اینو میدونیم ولی حاضر نیستیم قبول کنیم. چون جامعه ی مریض و ساختارها این رو می پسندن و بابت این کارهای بیخود ما رو تحسین می کنن. 
عمر ما اینطوری می گذره

  • ۹۸/۰۴/۳۱
  • ۱۸۳ نمایش
  • شبگرد

نظرات (۴)

اوهوم... بشکنیم این چارچوبا رو
[با مشتهای گره کرده و اخمی که چینهای فراوانی بر پیشانی اش انداخته!]
پاسخ:
چارچوب ها متاسفانه ادبیات این دنیا هستن. یعنی باید به زبون این چارچوب ها حرف بزنیم که بقیه بفهمن.
رزومه مون رو باید با کارهای بیخود پر کنیم تا با تجربه به حساب بیایم و کار رو بهمون بسپرن.
[با نا امیدی سرتکان داده و لبخند می زند :) ] 
نگا نگا...
جلوی یه انقلاب بزرگو گرفتین الان. من اومده بودم تغییرات گسترده بدم. همه چارچوبا قرار بود شکسته بشه. این انصاف نبود که منو در همین ابتدای مسیرم سست کنین! داغونم اصن... با من حرف نزنین! حتی یه کلمه!
[پشتش را میکند. خیلی خشمگین و خفن قدم برمیدارد. از اتاق بیرون میرود و در را محکم به هم میکوبد. شترق!]


+ قبول دارم بانو. ببین برای خودمون شاید نتونیم کاری بکنیم. ولی برای کسایی که ما هدشون میشیم شاید بتونیم قدمای کوچیکی برداریم. از این منظرم به ماجرا نگاه کنیم دیگه... چرا همه ش خودمونو مفعول میبینیم؟ [لبخند]
پاسخ:

برای هد شدن باید از این چارچوب ها بریم بالا متاسفانه. البته یکی رو میشناسم که معتقده برای هد شدن باید چارچوب ها رو منفجر کرد :) فکر کنم حرف ایشون درست تره از حرف من.
بله... ان شاء الله با قدم های کوچیک کوچیک پیش میریم :)
[همچنان سرتکان داده و برای خانم دکتری که تازه از سفر برگشته و باز از فردا باید بدو بدو کند، انرژی مثبت میفرستد :) ] 

روایتو غلط دارین نقل میکنین. چارچوبا رو نباید منفجر کنیم که... به دوستتون بگین قالت شیدا (س): شخصِ شخیصِ خودت و روح و جسم و روان و زندگیتو باید منفجر کنی! یعنی من و شوهرم از وسط نصف نشدیم بلکه تیکه تیکه شدیم...
البته روایتمون یه تبصره داره که برای هد شدن اگه ژن برتر باشین هم قبوله و انفجار نمیخواد دیگه [خنده]

ولی منظور من از هد شدن فقط این نیس که به یه جایی برسیم. ببین ما هد بچه ها و نوه های خودمونیم. من به شوهرمم گفتم... یجوری بچه مو تربیت میکنم که خودش بیاد بگه من نمیخوام برم دانشگاه. منم میگم دورت بگردم. کار خوبی میکنی مادر!


دست شما درد نکنه. اصلا بمب انرژی و روحیه میشم وقتی میام اینجا. فقط دو تا آیه یأس دیگه اگه بخونین میتونیم سوره یأس رو تموم کنیم و بریم سراغ سوره بعدی [خنده]


+ حالا از اینا گذشته... خودتون خوبین مامان مهربون؟ فندقتون خوبه؟

پاسخ:
سلام. ممنووونیم الحمدالله. شما خوبید؟  مینی گودزیلا هم خوبه. سلام داره :)
برای انفجار خود انصافا الان خسته م. جدی دیگه حال تغییر توی خودم ندارم. اصلاح اجتماع گریزی و دیربخش بودنم باشه برای چهل ساله ی دوم زندگی :)
از یه لحاظ خیلی نگرانم. اینکه بیست سال دیگه بچه م برگرده بگه چرا من نباید مثل همه باشم؟
سعی میکنم هر قدمم با دلیل و منطق باشه که یه روزی این جمله تلخ رو نشنوم... 

سلااااام

 

اونو نگرانش نباش. بچه هامون هر موقه اون جمله تلخو گفتن با دمپایی ابری قانعشون میکنیم [خنده]

 

+ چند روز پیش یکی از دوستای دبیرستانم بهم زنگ زد. زود ازدواج کرد و الان دو تا بچه داره. بزرگه حدود ده سالشه. میگه اگه بدونی چه لذتی داره زدن بچه ها زود بچه دار میشی. گفتم خواهر دهنم آب افتاد... ولی فعلا مجبورم به زدن شوهرم اکتفا کنم. [یه همچین موجودات روانی ای هستیم ما]

پاسخ:
سلاااااام
هرچقدر ما با دمپایی ابری قانع شدیم، بچه هامون هم میشن :)))
یعنی نصف پر رو بازی های خودم رو بچه م بهم برگردونه، باید سر به بیابون بذارم :)) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی